رد پا

جز تو مرا نیست کس ره بر و مولا،ولی..............میشنوم امر تو از لب سید علی

رد پا

جز تو مرا نیست کس ره بر و مولا،ولی..............میشنوم امر تو از لب سید علی


در این شب ها که عرش و فرش با شور شما سر به سجده میگذارند و با نوای زیبای "یا علی" سرود بندگی سر میدهند، دل دیوانه ی ما را هم خریدار باش.

بنگر که چگونه به تمنای گوشه چشمی سر به آستانتان نهاده ام.

تشنه ام؛ جرعه ای خدا میخواهم!

از شما؛ از شما که نمیشناسمتان!

آقای غریبی که نمیشناسمتان؛ میگویند که حبل اللهید... نبض دلم را به دستان شما سپرده ام.. راست میگویم!

میدانم که امشب به بزمتان دعوتم.. آمده ام.. با کوله باری از حرف.. از سکوت! دلی بیقرار دارم که مرهمش تنها نگاهی ست از جانبتان.

راستی جرمتان چه بود؟ عشق؟!

پیداست که زمانه تغییری نکرده است؛ چون هنوز هم این جرم جرم سنگینی ست. همه تنهایت میگذارند.. چون کسی را یارای همراهی نیست..

آنگاه که کوفیان برای زخم سرتان به سر و سینه میکوفتند نفهمیدند که زخم دل اینهمه سال با شما چه کرده است! که درد شما از زخم دل است نه سر!

راستی حال زخم های دلتان چگونه است؟ التیام یافته اند یا هنوز هم از بی تفاوتی کوفیان در رنجید؟

کوفیان؟

ما؟

کوفی صفتان؟!

نمیدانم!

آقای غریبی که نمیشناسمتان؛ در کلامتان عقول را به زانو در آورده و غوغای نامتان دل ها را به تماشا کشانده است.کیست که بتواند شیرین تر از شما با خدای خویش عشق بازی کند؟

الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا،

و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا،

انت کما احب،

فاجعلنی کما تحب.

مناجات حضرت امیر(ع)

 

______________________________________________________________________________________________________

توضیح: ... متحیرم چه نامم ...

  • م.ع


آسمان را دوست دارم؛زمین را هم همینطور!

آسمان مانند یک رویای آبی دست نایافتنی ست.اما زمین همین جاست.حسش میکنی.لمسش میکنی.خوب و بدش را میبینی و مکلفی خوبیها را بزرگ کنی و زشتی ها را نابود تا به آسمان برسی.

من به هوای آسمان، زمین را رها نخواهم کرد.

زندگی من در چالش با زمین و در آرزوی آسمان میگذرد.

و این زیباست..

_____________________________________________

توضیح:عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست...

  • ۱ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۵۲
  • م.ع

خداوندا تو خود گفتی که درقلب شکسته خانه داری

شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن

چقدر سخت است وقتی به شلوغی شهر می نگری و آه میکشی و از خود می پرسی:

این آدم ها به چه فکر میکنند؟ به کدام سو می شتابند؟ در پی دست یافتن به کدام مجهول به تکاپو افتاده اند؟ و تو نمی توانی فریاد بر آوری:

به خدا زندگی این نیست که می پندارید...

چقدر سخت است وقتی حتی نزدیکانت هم ازتو دورند و گمان می کنند که تو را می فهمند و تورا به سبب ارزش هایی(به گمان خود) خوشبخت ترین و شادترین و راضی ترین می پندارند؛ حال آنکه آن ارزش ها! برای تو به پشیزی نمی ارزند.

چقدر سخت است وقتی نمی توانی این همه را با همگان بازگو کنی.چون میدانی یا مات و مبهوت به چشمانت زول میزنند وبا زبان بی زبانی میگویند:

در کدام دنیا سیر میکنی؟!

ویا تورا به افراط و تفریط متهم می کنند و می گویند:

همه ی اینها به جا اما...

چقدر سخت است وقتی میبینی که هیچکس تورا نمی فهمد.

چقدر سخت است وقتی همه دوستت دارند وگمان می کنند که تو به واسطه ی همین دوست داشتن ها خوشبختی. اما از درون تو بی اطلاع اند.

چقدر سخت است وقتی حتی همرزمانت در پشت پرده ی کلماتت خون دل خوردن های تو را برای روشن کردن مرزهای ظریف تقوا نمی بینند و تو را به خوش بینی ساده لوحانه متهم میکنند.

چقدر... اما نه... تحمل اینها سخت نیست.سخت آن است که حس کنی به واسطه ی گناهی یا خطایی یا غفلتی ویا سستی ای , "او" یعنی تمام هستی ات و تنها پناهگاهت کمی از تو دلخور است.

به خدا قسم تحمل این برایم دشوارتر است از هر چیزی.اینجاست که موج اشکهایم طوفانی می آفرینند و به هم می زنند ساحل آرامشم را و تا دوباره نسیم لطف بنده نوازت را نیابند آرام نمی نشینند.

پروردگار من

تو خود میدانی که برای چه می کوشم وبرای چه صبر میکنم و برای چه می جنگم.تنها تویی که از اشک چشم هایم به عمق دردهایم پی می بری و دائما بر سختی استخوان هایم می افزایی و سپس ضربات و حملات را شدت می بخشی تا از روحم تندیسی زیبا و صیقل خورده بسازی و مرا برای خود بپرورانی.

خدای من

زندگی بیست و اندی ساله ام به من میگوید:

دلت را تنها خرج همانی کن که ناگفته هایت را می داند و سکوتت را تفسیر می کند.

و در خوشبختی من همین بس که خدایی چون تو دارم.

______________________________________________

توضیح:این متنو چند روز بعد از روز تولدم نوشتم؛وقتی که داشتم به حال و روزم فکر میکردم.به کم ثمری سالهای زیادی که از تقویم عمرم گذشته...

  • م.ع


 معبود من

تو را می ستایم؛ نه آنچنان که سزاوار خدایی توست؛ به وسعت بندگی ام می ستایمت.مرا ببخش...

 

  • م.ع